به نام خدا
زن قابل تجزیه نیست!
یکی از دانشجویان علوم دینی که صفا و سادگی را با هم داشت،
پس از مدّتی به استاد خود که یکی از عالمان تراز اوّل حوزه بود
ارادت و علاقه ی زاید الوصفی پیدا کرد، او با خود اندیشید که
چه خوب بود اگر تنها خواهرش به همسری استاد درمی آمد،
پس از مدّتی تصمیم گرفت دغدغه ی خاطر خود را با استاد در میان گذارد،
نزد استاد رفت و گفت :
« اگر افتخار بدهید من دوست دارم تنها خواهرم زن شما بشود.»
استاد که تبسّم معنا داری بر لب داشت به او گفت:
« فرزندم، من یک زن دارم. اگر قابل تجزیه بود، این یک زن را هم تجزیه می کردم.»